دیکشنری
imposing presence
ɪmpozɪŋ pɹɛzəns
فارسی
1
عمومی
::
نفوذ، وقار، هیبت
لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی
معنیهای پیشنهادی کاربران
پرکردن نام برای ارسال نظر ضروری است
نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
ترجمه مقالات انگلیسی به فارسی
دارالترجمه
IMPORTANTLY
IMPORTATION
IMPORTATION RESPONSE
IMPORTED WATER
IMPORTER
IMPORTUNATE
IMPORTUNATE REQUESTS
IMPORTUNATELY
IMPORTUNE
IMPORTUNITY
IMPOSABLE
IMPOSE
IMPOSE ON
IMPOSED BUDGET
IMPOSING
IMPOSING PRESENCE
IMPOSING STONE
IMPOSING TABLE
IMPOSINGLY
IMPOSITION
IMPOSITION OF HANDS
IMPOSSIBILITY
IMPOSSIBLE
IMPOSSIBLE TRINITY
IMPOSSIBLY
IMPOST
IMPOSTER
IMPOSTHUME
IMPOSTOR
IMPOSTROUS
پاسخ به نظر و معنی پیشنهادی
نام و نام خانوادگی
پر کردن نام برای ارسال گزارش ضروری است.
شماره تلفن همراه (اختیاری)
نظر شما در مورد این معنی
متنی برای نظر وارد کنید.
عبارت داخل کار را وارد کنید